فاصله ی خونه ما تا خونه ی خواهرم، فقط به اندازه ی عرض یه کوچه بود، اما حالا بعد هفت سال خواهرم نقل مکان کرد. به یه شهر دیگه. برای ما که عادت کرده بودیم به مهربانی هاش، حسابی سخت شده دوریش. هفت سال من بودم و نبودم اما اون همیشه بود. همیشه....
پ.ن1: نمی تونم اون چیزی که می خوام رو کلمات بیارم. پس کم می نویسم.
پ.ن2: مادر عادت داشت اخر شبها نگاه کنه به پنجره ی خونه ی خواهرم تا ببینه خواهر زاده های شیطونم خوابیدن یا نه. هنوزم گاهی به عادت قبل ناخودآگاه نگاه می کنه و وقتی می بینه چراغ ها خاموشن ، حسابی دل تنگ می شه...
پ.ن2: خواهرم بهم اثبات می کنه که هنوز انسان هایی هستن که می شه پرستیدشون....
پ.ن3: دور شده اما همچنان هست، مثل همیشه...
ادامه مطلب |